خوبی بزرگ
دلبستگی به دنیا و مادیاتش نداشت. هیچ آرزوی بزرگی برای دنیا و ثروتش در سرش نبود. تنها فکرش این بود که همه از دستش در امنیت و آسایش باشند. در رفتارش همیشه دقت داشت که به کسی ضرر نرساند. تا میتوانست کمک دست دیگران میشد. حتی از کارهای کوچک هم نمیگذشت. امکان نداشت پیرزنی را با بار سنگین در خیابان ببیند و راحت از کنارش بگذرد. پیش میرفت و وسایل را از دست پیرزن میگرفت و برایش تا خانه میبرد.
از خوبیهای کوچک نمیگذشت که خوبی بزرگی نصیبش شد.
شهید میلاد محمدیان
گام های آرام
در آپارتمان زندگی میکردیم. همسایه همیشه از خانواده ما رضایت داشتند و در آسودگی بودند. بعد از شهادتش خیلی آمدند و تعریف کردند از این احساس آرامشی که در همسایگی خانوادة ما داشتند.
میلاد تا وقتی که زنده بود، حتی وقتی مهمان داشتیم نمیگذاشت سر و صدا زیاد باشد تا مبادا به همسایهها آزاری برسد. همیشه برای این مسئله نگران و حساس بود. در خانه آرام قدم برمیداشت که همسایههای طبقه پایین اذیت نشوند.
شهید میلاد محمدیان
در نیمههای شب
راز و نیازهای شبانهاش با خداوند ترک نمیشد. با تمام وجود با پروردگارش صحبت میکرد. شبها حتما دعا و قرآنش را با سوز و آه میخواند. ما فکرش را نمیکردیم که هنوز در این دوره و زمانه جوانی پیدا بشود که اینطور رابطة خالص و بیریایی در تنهایی با پروردگارش داشته باشد.
بعد از شهادتش دستنوشتههایی از او در قرآنی که همیشه میخواند به جا ماند که مناجاتهای عاشقانهاش با خدا را در آن نوشته بود.
شهادت بهایی بود که خداوند به راز و نیازهای شبانة میلاد داده بود!
شهید میلاد محمدیان
خوش صحبت
به هر کجا که قدم می گذاشت، با صحبتهای شیرینش مردم را جذب میکرد. همیشه راهنما و مشوق دیگران بود. آنها را برای هدفهای خوب و امید به آینده تشویق میکرد. مثل یک مشاور مهربان در کنار دیگران قرار میگرفت.
بعد از شهادتش خیلیها گریه میکردند و میگفتند که میلاد واقعا برایشان یک الگو و مشاور دلسوز بود. دست خیلیها را گرفته بود تا به اهدافشان نزدیک کند.
حتی در روز تشییعاش راننده تاکسی آمده بود و میگفت: «من چند بار میلاد را سوار کرده بودم. آنقدر خوش صحبت بود که وقتی شهید شد خیلی ناراحت شدم. سعی کردم هر طور که هست خودم را به مراسم تشییعاش برسانم!»
شهید میلاد محمدیان
همیشه زنده
میخواست هر آنچه که خودش در اختیار دارد، دیگران هم داشته باشند. حتی برای آموختن چیزهایی که بلد بود، همین رفتار را داشت. بچههای همسایههایمان جمع میشدند و او برایشان کلاس میگذاشت. در درسها کمکشان میکرد. زبان انگلیسیاش خیلی قوی بود. بدون هیچ چشمداشتی به بقیه کمک میکرد تا زبان بخوانند و یاد بگیرند. مشوق دیگران بود برای آموختن علم.
به همسایه و دوست و خانواده و آشنا، خیلی محبت داشت و احترام میگذاشت. امکان نداشت که پدر یا مادرش را بدون پسوند «جان» صدا بزند.
صدایش هنوز بعد از شهادتش در خانهمان هست. حس میکنیم وقتی دور هم نشستهایم، او هم حضور دارد. یاد و حضورش همیشه در خانوادهمان زنده و روشن است.
وقتی به جایگاه شهید و مقام بالایی که خداوند برایشان قرار داده فکر میکنیم، آرام میشویم.
شهید میلاد محمدیان