خوش به حال شهدا نورِ صفا را دیدند در شبِ واقعه مصباح هدی را دیدند خوش به حال شهدا چشم ز دنیا بستند در عوض بارگه هفت سماء را دیدند خوش به حال شهدا بندۀ شیطان نشدند در تجلی گه اخلاص خدا را دیدند خوش به حال شهدا، وای به حالِ من و تو ما کجا و شهدا، بین که کجا را دیدند
اَمنیت باشد مثال زَر ، نَفیس می شودحاصل، ز دستان پلیس اِقتدار مملکت، مرهون اوست انتظام جامعه، از خون اوست از برای ما، رُباید خواب خویش تا بسازد خواب یاغی را، پَریش عزم کرده جزم ، تا بهر وطن سر ببازد ، بگذرد از جان و تن مرد خواهد تا بپوشد این لباس می نشاید کرد ایثارش قیاس مایهٔ یأس عدو باشد ، پلیس موجبات آبرو باشد ، پلیس سنگر او، جای جای میهن است بهر ملت ، موجبات ایمن است دشمنان دانند، نیروهای پاک را نباشد در وجودش، ذرّه باک حافظان انقلاب و کشورند تیغ عریان، ذوالفقار حیدرند هر پلیسی، کاو سرِ پیمان بوَد جلوه ای ازخدمت وایمان بوَد جان به قربان پلیس با شرف از برای خلق باشد جان به کف
باخون دل تو را من چون گل بپروریدم تقدیم حق نمودم من دل از او بریدم گشتی شهید داور ای پسرعزیزم **** ای سرو استوارم بنگر که بیقرارم باشی عزیز مادر والله افتخارم
در شهر ایران سرو آزادی فراجا برعهد و پیمان خصم بیدادی فراجا از مشرق ایران و سرحدّات آرش تا بیستون عشق ، فرهادی فراجا برظالمان شمشیر و بر مظلوم یاور هر جا که بیدادی بود، دادی فراجا از ساحل رود ارس ، تا بحر عمان در حفظ آب و خاک، استادی فراجا دستیصلاحودستدیگرهستقرآن با فرّ و دانش، جمع اضدادی فراجا از قلّه های سر بلند ، آذر آباد تا دشتخوزستان خنکبادی فراجا شور حسینی در سر و عشق ولایت بر دشمنان پژواک فریادی ، فراجا مومنبهآیینو بهکفجان بهر ایران جُند خدا ، لطف خدادادی ، فراجا نور ولایت تا بتابد ، بر سر خلق این مُلک را ایمن چو پولادی فراجا محمد مشایخی(سالار)
سلام حق بر آن خیل شهیدان به آن مردان نیک پر ز ایمان... ُسلام حق به عشاق خدایی به آن گنجينه های کهربایی که ایثار و گذشت و بخشش جان بود آداب و رسم این شهیدان رسولی شهرت و نامش وحیدست شب دنیا چو او نوری ندیدست... برای حفظ کشور می دهد جان بر این جان بر کفی او بسته پیمان سراوان رفت، سوی مرز ایران به کار نیک مشتاق و شتابان دلش پُر گشته از نور خداوند رها از رنگ این دنیا و در بند که باید از غم عالم جدا شد برای حضرت حق جان فدا شد پر پرواز بگشود و پرید او ز خوبان، خوب خوبان برگزید او که اینان لشگر صاحب زمانند همه شیدا، فدا، بگذشته جانند وحید آمد که دنیا بد نباشد که ظلم و جرم بیش از حد نباشد برای حفظ جان های جوانان شد او پر پر کنار مرز ایران وحید است و رضا بر میل یارش پرید و خنده زد بهر نگارش شهیدان زنده و ناظر به اعمال به خون آغشته و زخمی پر و بال و ما دلواپس دنیای پوچیم ز عقبا غافل، ایمان میفروشیم خدایا جان ما شیدای خود کن نگهبان دل رسوای خود کن که جز تو هیچکس راهش نیابد کنم کاری که ذاتت را خوش آید ریحانه فرجی
خوش به حال شهدا نورِ صفا را دیدند در شبِ واقعه مصباح هدی را دیدند خوش به حال شهدا چشم ز دنیا بستند در عوض بارگه هفت سماء را دیدند خوش به حال شهدا بندۀ شیطان نشدند در تجلی گه اخلاص خدا را دیدند خوش به حال شهدا، وای به حالِ من و تو ما کجا و شهدا، بین که کجا را دیدند ما پِی تذکرۀ کربُبَلا می گردیم شهدا شاه ذبیحأ به قفا را دیدند
به کوچه کوچه ی قلبم شهید آوردند شکوفه های بهاری و عید آوردند دوباره عطر خدا، بوی خاکی سنگر شمیم لاله ی مجنون و بید آوردند به وقت زمزمه های دعای شب خیزان نسیم دلکش صبحی سپید آوردند شهید زنده و تا بیکرانه ها جاری ست همین که آمده با او امید آوردند غبار کوچه بروبید میهمان داریم خبر دهید دوباره شهید آوردند خادم شهدا الهام نجمی
اَمنیت باشد مثال زَر ، نَفیس می شودحاصل، ز دستان پلیس اِقتدار مملکت، مرهون اوست انتظام جامعه، از خون اوست از برای ما، رُباید خواب خویش تا بسازد خواب یاغی را، پَریش عزم کرده جزم ، تا بهر وطن سر ببازد ، بگذرد از جان و تن مرد خواهد تا بپوشد این لباس می نشاید کرد ایثارش قیاس مایهٔ یأس عدو باشد ، پلیس موجبات آبرو باشد ، پلیس سنگر او، جای جای میهن است بهر ملت ، موجبات ایمن است دشمنان دانند، نیروهای پاک را نباشد در وجودش، ذرّه باک حافظان انقلاب و کشورند تیغ عریان، ذوالفقار حیدرند هر پلیسی ،کاو سرِ پیمان بوَد جلوه ای ازخدمت وایمان بوَد جان به قربان پلیس با شرف از برای خلق باشد جان به کف آفرین می گو «حبیبا» هم نویس از رشادت، جانفشانیِ پلیس
ای ساربان دل ای طالبان امن.. سرها به چپ نظر دلها جدا ز تن.. تیر و کمانمان بر پا به پای جان.. هم در نیایشو هم در نمازمان.. پیوسته طالب سر های بی نشان.. ای هدهد علی شمشیر کهکشان.. مردانه در رهیم بی ترس دادشان.. دستار بسته ایم بر عشوه هایشان.. در راه امنیت کم نیست نوجوان... در خون تغسلند بی کفن و دفنشان.. در زعم خود کنند همواره رهزنان.. ما ملتی کمیم از مهر جاودان.. اما برایشان با عدل و پرتوان.. صد تکه میشود آن استخوانشان.. آن عربده کجاست آن تن که گنده بود.. آن کس که میکشید همدم نفس کشان.. دیدی که در برفت آن گنده لاتشان.. از ریشه میکنیم دست وپاهایشان.. اما به وقت عشق مردانه چون زنان.. مهر و محبتی؛ توام برایشان.. از وقت خود زنیم پیگیر کارشان.. دل سیر و بی ولع از سفته هایشان.. در پشت شیشه ها چشمک همی زنند.. بوی غذای لوکس آن میوه هایشان.. چن ساله پی به پی قیمت همی کنیم.. تک پوش ؛ النگو ؛ و آن سکه هایشان.. در روز زن فقط مهمان کمترین.. نازم به غیرتت ای همسرانشان. اما بدان که من در اوج بی کسی.. گوشت تنم کنم هر دم کبابشان(برای خانواده) لیکن همان که بود جیبش پر از دلار.. بی من همی زنند شلوار پایشان.. گوشت به من شود ای دختر و پسر.. از بهر امنیت شب میشود به صبح پیوسته کارشان.. با مهر و اقتدار با عدل بی مثال.. توام همی کنند این را عبایشان.. یا رب برای ما بهتر نباشد از.. این تن کفن شود با چکمه هایشان.. ارسالی از: محمدکاظم کاظمی میرکی. شهرستان جهرم
راور ای شهر غریب و پر زغم قصههایی از تو دارم در دلم قصههایی پر زغصه پر ز درد قصه نام آوران شیر مرد از چه گویم عشق بازی با خدا از دعا و نالههای بی ریا از زمانی گویم آن مرد دلیر آشنای هرشب دشت و كویر از سعید آن پاسدار یكه تاز صوت قرآنش شنو وقت نماز دشت طوطیا زبانت را گشا راز شبهای كمین افشا نما از خبیثه یا كه مرقاطری جز رشادتها نمانده خاطری باغ مری، هنك و حرجاند و هور مكی و تله سیاه و دشت سور هر كدام دارند به خود در روزگار خاطراتی تلخ و شیرین یادگار...
سرباز مرزیم و هنوز، عهدیست که پیمان می شود با دیدن آلاله ها، حسم غزل خوان میشود در این گروهان مانده ایم، با قلب هایی مهربان با این صفای قلبمان، لار هم گلستان می شود در جبهه های حق مان، هیهات من الذله را می خوانیم از عمق وجود، دنیا پریشان می شود شب ها که ما هستیم و حق، در این کمین گاه های سرد در بوک و رزم و تک درخت، سرباز نگهبان می شود سرباز مرز نام تو را، با اوج غیرت خوانده اند چون دفتر ایثار ما، با عشق همسان می شود آن سنگ چین ها را ببین، رد خدا پیدا شده یاد پرستوی شهید، دل یاد یاران می شود خرداد ماه سال نور، قرعه به نام دو شهید در لوحه محفوظ حق، سالار و دهقان می شود اینجا پرستو های عشق، در آسمان بی کران هر لحظه با اوجی عظیم، حق را چو مهمان می شود اینجا میان صبح و شام، با سوز دل از عمق جان از برکت خون شهید، عالم دعا خوان می شود سجاده های بی ریا، پهن اند در اطراف ما این سنگر و قرآن و نور، حق را نمایان می شود اینجا بدان با یک ندا، چشمان بی رنگ و ریا با رمز و نام کربلا، همسان باران می شود تا زنده ایم رزمنده ایم، ای رهبر آزاده ام سید علی جان تو بخواه، دشمن عذاخوان می شود ما مرزبانان وطن، آماده ایم از هر نظر ما با ولایت زنده ایم، این راه قرآن می شود وقتی شهیدان زنده اند، دیگه چه باک از این سفر در راه ایمان جان دهی، دنیا گلستان می شود بار دگر در این سفر، من ماندم و معبود خود دل را بدادم دست او، با او تنم جان می شود
کاش میشد یک شبی مهمانت شوم ازکرم بر من نگاهی گر کنی خاک پای رهروان آستانت شوم سرنهم برقدمت ای سربلندمیدان نبرد. تا که شاگرد کلاس ایثارت شوم. نامت احمد بود و جان کردی فدای کشوری. غرق دردریای پاک اخلاصت شوم. سروده از سیدمیرضیایی
بی حرف و ادعا به شهادت رسیده اند گمنام و در خفا به شهادت رسیده اند گاهی به دست فرقه ی آدم ربا و دزد مظلوم و بی صدا به شهادت رسیده اند گاهی درون وادی غربت کنار مرز بی هر چه آشنا به شهادت رسیده اند حتی میان کوچه و پس کوچه های شهر دور از نگاه ما به شهادت رسیده اند ما خواب راحتیم و خبر ها نمی رسد از اینکه در کجا به شهادت رسیده اند جان بر کفان مخلص فراجای کشورم بی حرف و ادعا به شهادت رسیده اند محبوبه حمیدی
تو را در ارتفاع عشق دیدم دو دستت در قنوتی عارفانه لبانت گرم گلبانک مناجات به کوی وصل میرفتی شبانه تو را دیدم به نرمی چون کبوتر به بام عشق وخون پر می کشیدی سوار باره معراج بودی سبوی نور را سر می کشیدی
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات عهدیست با خدای تو و خون جاریات هر سال، نه!... که روز به روز از زبان عشق گل میکند حدیث تو و سربهداریات در ما، یزید کشته نمیشد، اگر نبود این راه را بلاغت آیینهداریات... خم شد هزار مرتبه هفتادپشت صبر آن روز، پیش صبر تو و پایداریات! میسوخت، میگداخت، در آن وسعت کبود بر کوه میرسید، اگر زخم کاریات پرپر شدند روی زمین، پیش چشم تو آلالههای رنگ به رنگ بهاریات!... اینک، زمین به عشق تو همواره میتپد این است، رمز خون تو و ماندگاریات یعنی که سربلند، هنوز ایستادهایم در انتظار منتقم خون جاریات... تقدیم به روح پرفتوح شهید محمداسماعیل دلاور شاعر: حسین دارند