فرمانده ای که قهرمان جودوی کشور بود

فرمانده ای که قهرمان جودوی کشور بود

آخرین بروزرسانی : سه شنبه، 30 شهریور 1400 ساعت 09:46

رشته جودودرسال57درتربت حیدریه توسط استاد شهید حاج اصغر رمضانی دراوایل انقلاب در شهرستان پایه گذاری شد، علاوه بر آن این شهید والامقام درگذشته های مختلف رزمی فعالیت داشت و ازجمله مربیان اولیه جودوی ایران محسوب می‌شوند.سردارشهیدحاج اصغر رمضانی از فرماندهان بسیجی دوران8سال دفاع مقدس بوده درگیری با اشرارمسلح درشکستی خیرآباد به درجع رفیع شهادت نائل گردید

به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا،شهید مدافع وطن حاج اصغر رمضانی جانباز 45 درصد پس از بازنشستگی نیز با همکاری بسیج در عملیات های تأمین امنیت شهروندان اقدام می کرد. در تاریخ 1380/3/15 در عملیاتی منجر به درگیری با اشرارمسلح در منطقه شکسته های خیرآباد شهرستان  تربت حیدریه براثر اصابت 3 گلوله به شهادت رسید.
***

یک قاب و یک ستاره

یک قاب و یک ستاره ، عنوان یادداشت های نگارنده است برای شهید والامقامی که هنوز هم ناشناخته مانده است ، حتی بین بستگان خودش !!!

شاید تعجب کنید ، ولی این واقعیت و حقیقت تلخی است که قابل توجیه و کتمان نیست .

بسیاری از نخبه های نظامی باید پیرامون او حرف می زدند که یا حرفی نزده اند و یا مجالی برای این مهم نیافته بودند .

آنان امروز با این شهید عزیز و عرش آشنا سرکلاس معرفتی سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین ( علیه السلام ) در تدارک یک بازگشت پرستووار به زمین هستند که در صبح یک آدینه ای نورانی رقم خواهد خورد ، ان شاالله .

پس به قول شاعر باید گفت  ؛

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

آری ، نخبه هایی همچون ؛

سردار شهید احمد متوسلیان از حماسه بی بدیلش در شهربانی بانه .

  امیر شهید ظهیرنژاد از حضورش در روزهای آغازین جنگ .

امیر شهید کهتری از نقش آفرینی اش در شکستن حصر آبان .

 سردار نام آور خطه خراسان ، شهید محمود کاوه از مشق رزمش در کردستان  و ... باید بگویند که این شهید که بود  ؟ و چه حماسه های شگفتی را خلق کرد ؟

***

اسمش اصغر بود

ولی بزرگ بود و از هر جهت اکبر

توی خانواده ای محروم متولد شد

ولی نگاهش بیگانه بود با محرومیت و فقر

زادگاهش شهر کوچکی مثل گناباد بود

 ولی نگاهش به افق های بلند بود و کرانه های دور دور

جثه ی کوچکی داشت

ولی چابک و پر انرژی و پر تحرک بود

 و شاید همین چابکی از او ؛

یک جوان پر انرژی

یک چریک بی مهابا

یک گرد دلاور

و یک مرد مرد ساخت

مردی که در متن حوادث ، در صحنه های کارزار و در میادین معرکه های شور و شوق و حماسه استوار ماند

و همین استواری بود که او را

به دنیای شهود سوق داد

و از شهود به آسمان سرخ‌فام شهیدان پل زد و سرانجام ستاره شد .

ستاره ای که در قاب نگاه خانه ها ، کوچه ها و شهرها نشسته است تا راه را به من ، به تو ، به او و به همگان نشان دهد .

آری

شاید همین ستاره بود

که از روز اول درخشان تر از ستاره نبود .

 او در تلاقی روز های پایانی نوجوانی و روزهای آغازین جوانی دست به یک انتخاب زد

انتخاب همکاری با یک شرکت ژاپنی که مسئولیتش تجهیز دستگاههای مخابراتی جنوب خراسان بزرگ را بر عهده داشت .

عشق و علاقه اش به فراگیری تمامی رسته های تخصصی در یک شرکت ژاپنی او را با مهندس گوهر شناسی نزدیک کرد که ساعاتی از شب و پگاه هر روز را به مشق ورزش شرقی جودو می پرداخت .

همین ارتباط موثر بود که در مسابقات کشوری جودوی سال ۱۳۵۳ شمسی از او یک قهرمان ساخت

در روزگار سیاه سلطه و ستم ، ورزش کاراته ، جودو و نیز سایر ورزشهای رزمی فقط و فقط در انحصار پلیس و‌ نیروهای مسلح بود .

اما بالا بودن میزان علاقه مندی ، ورزیدگی ، تحرک و چالاکی و شاید روحیه ی ماجراجویی و هم چنین دست یابی به دان یک کمربند مشکی و فراگیری فنون برتر جودو او را واداشت تا در سال ۱۳۵۰ شمسی به عضویت پلیس و گارد ویژه شهربانی درآید .

از آن روز به بعد ؛

صبح ها در کلاس اختصاصی جودو در پادگان عشرت آباد شرکت می کرد و عصرها در استادیوم ورزشی امجدیه ( شهید شیرودی ) زیر نظر استاد ژاپنی زیبا درخشید و همین درخشش زیبا بود که او را به عضویت در تیم ملی جودو  سوق داد .

به پاس فراگیری خوب این فن و تلاش های شبانه روزی عالی او مدارک و نتایج آزمون هایش به ژاپن ارسال گردید و باشگاه ورزشی کودو کان ژاپن مدرک دان یک کمربند سیاه را به وی اعطا کرد .  

 حالا زمان آن رسیده بود تا قهرمان قصه یک قاب ، یک ستاره در مقام استادی به آموزش این فن شرقی بپردازد .

برحسب وظیفه سازمانی روزها را به تدریس در دانشکده پلیس و شب ها به باشگاه نیرومند (واقع در نظام آباد تهران و سه راه سلیم ) راه یافت .

سال ۱۳۵۲ به تربت حیدریه برگشت تا زندگی مشترک در کنار یکی از دختران عموزاده هایش را تجربه کند

ازدواجی که ثمره اش دو‌ دختر و دو پسر بود .

فرازهای برجسته ی زندگی پر التهابش را مرور میکنم .

نگاهم را به حوادث اعجاب‌آوری معطوف میدارم که تاریخ ؛ کتاب گذشته را پیش رویم گشوده است .

قصه رشد و بالندگی موسی خودش به تنهایی کتاب گویا و روانی است که سرشار از شگفتی و اعجاز است .

اعجازی درخشان تر از ید و بیضایش

اعجازی عظیم تر از عصای سبزش

عصایی که در قالب یک اژدها خود می نماید و چون بر سختی سنگی زمخت فرود می آید ، دوازده چشمه ی زلال آب از آن می جوشد و برسطح خاک در جغرافیای اقتدار فرعونی جاری میشود .

آری !

در هنگامه ی خدایی خدای دروغین نظام سلطه ی فرعون ، هزاران نوزاد پسر ، قربانی قساوت و بی رحمی و کبر و نخوت اهریمنی فرعون می شوند تا مبادا یکی از آنان در سیمای ماورایی موسی ظاهر شود .

اما خدای حقیقی ملک و ملکوت ، موسای موعود را در دامان فرعون می نهد تا در تربیت و رشد و بالندگی و دلاوری این قهرمان تاریخ ، نظام سلطه ، خودش با دست خودش ، سنگ تمام بگذارد ! و سرانجام همان میشود که میشود .

 الان نیز همان اعجاز در مقیاسی کوچک تر رخ می نماید و در شکل گیری روحیه سلحشوری و تهور و بی باکی و دلاوری قهرمان قصه ما نیز

نمود عینی تری می یابد و بدین سان بود که ؛

اصغرهای عهد موسای بی عصا ، هرکدام تجلی یک موسی بشمار میروند برای فروپاشی پایه های پوشالی نظام سیاهی که میراث دار سلطه و ستم دوهزاروپانصد ساله است .

« استاد اصغر رمضانی » با ورود به باشگاه ورزشی « نیرومند » بستری ایجاد می نماید تا طیف دانشجویان پرشور بیشتر از بقیه جذب کلاس هایش بشوند و مشت ها گره کرده ی آنان عمود شود ، عمودی از جنس مشت و آهنین برای شکستن نرده های یک قفس ، قفسی بوسعت پایتخت یک کشور کهن ! .

از سوی دیگر همین ارتباط دو سویه استاد و هنرآموز دریچه ای میشود به باغ آگاهی و بیداری ! باغی که در انتهای آن چهره ای ریشه دار تمام قد ایستاده است برای روشنگری ‌.

 اگرچه‌همین چهره محبوب حوزه و دانشگاه ، قربانی کینه ی کج اندیشی گروه های معاند می شود و شهید مفتح نام می گیرد . 

تباهی ها اوج میگیرد و کوچه ها در ازدحام سیاهی جان میدهند و ادبیات عامه با نی نامه ی نینوا گره می خورد و درهر گره منشوری منتشر می‌شود و طومار میگردد .

درین هنگامه است که کلمه ها به خون تبدیل میشود و خون ها به بذر ، بذرها جوانه می زنند و جوانه ها هم قد میکشند و بالنده تر می شوند .

این بالندگی ثمره ی باور ناب امام بیدارگری است که از سال ۴۲ بذر نهضت بیداری را به وسعت همه ی افکار پاشیده است .

اوج گیری عمل تشکل های سری ، اولین ثمره‌اش فراگیری یک فراز از آموزه های سیاست گره خورده در دیانت است ، آموزه ای که براساس آن می بایست ؛

 سربازان واقعی امام ، در هر دستگاه اجرایی قدرت حاکمه که باشند بر چهره بی نقاب خویش ، نقابی بزنند که گمنامی شکل بگیرد .

 قهرمان این قصه یکی از همان سربازانی است که به ظاهر در گارد ویژه شهربانی تهران اشتغال به کار دارد و باید هنرآموزان جودو کار را به مرتبه ای از ورزیدگی و کمال برساند .

زمان به حوالی فصل بیداری نهضت نور سلاله ای از باغ مینویی اشراق و اقاقیا میرسد و آقای رمضانی هم بنا بدستور باید سلاح به دست بگیرد تا سرکوبگر شورش های مردمی باشد که سرنگونی نماد عینی و ملموس نظام سلطه و ستم را نشانه رفته اند ! .

 اما تیزهوشی و ژرف نگری او گل میکند و به کمک تعداد اندکی از همرزمان  هم اندیش خود از هر گروهان ضد شورش پادگان عشرت آباد شهربانی یک تفنگ ژ۳ تحویل میگیرد و همه را درصندوق عقب پیکان خود جای نهاده و بی مهابا از درب پادگان خارج می شود تا در اقدامی حساب شده تر ، اسلحه ها را به تشکل های سری مفتح ها برساند .

تب طوفان بالا می رود و در آستانه ی پیروزی نهضت الهام گرفته از انقلاب طف است که فرمان امام را گردن می نهد و فرار از پادگان را بر قرار ترجیح میدهد و بعدها همین سرباز شاید با همین اسلحه ها در تسخیر همین پادگان نقش کم نظیری را ایفا نموده و زیباتر از گذشته میدرخشد ، بی آنکه در پی نامی باشد و نان !

انگار « آمنه آفرین » که آفرین بر او باد ، اصغر را نزاییده و بر زمین ننهاده است که او در روزهای سهم خواهی سودجویان و ساده اندیشان و سوداگران مرگ ، خودش را میراث دار سفره ی سبز و سرخ انقلاب بخواند !!! .

رشته جودودرسال57درتربت حیدریه توسط استاد شهید حاج اصغر رمضانی دراوایل انقلاب در شهرستان پایه گذاری شد، علاوه بر آن این شهید والامقام درگذشته های مختلف رزمی فعالیت داشت و ازجمله مربیان اولیه جودوی ایران محسوب می‌شوند.سردارشهیدحاج اصغر رمضانی از فرماندهان بسیجی دوران8سال دفاع مقدس بوده درگیری با اشرارمسلح درشکستی خیرآباد به درجع رفیع شهادت نأئل گردید. برای شادی روحشان فاتحه واخلاص وصلوات

***

سلام‌الله علیه و علی جمیع الشهداء.

 

دیدگاه های شما :


کدامنیتی