
خاطرات تیمسار ازاده میرمحمدی در کتاب"تو تمام نمیشوی" منتشر شد
آخرین بروزرسانی : شنبه، 06 مهر 1398 ساعت 13:17
از اثرات انتشارات روایت فتح با عنوان"تو تمام نمیشوی" که شرح خاطرات تیمسار "اسدالله میرمحمدی" از دوران کودکی در روستای آستانه تا ازدواج و سپس اسارت در زندانهای رژیم بعثی و تحمل شکنجه و درد و رنج اسارت و در نهایت آزادی و مشغول به کار شدن در ستاد کل نیروهای مسلح است، راهی بازار نشر شده است.
به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا نقل از حیات طیبه، این کتاب نیز همچون سایر کتابهای انتشارات روایت فتح به شیوه رمان مستند نوشته شده و در صفحات پایانی کتاب نیز تصاویری از تیمسار میرمحمدی چاپ شده است.
در بخشی از این کتاب آمده است:
سرهنگ ممتاز گفت: چیزی از من بخواه. نگاهش کردم و گفتم: چی داری به من بدهی؟ گفت: دعوا نکن، یک چیزی بخواه. گفتم: فرض کن بگویم بگذار به ایران نامه بنویسم. گفت: نه، اینکه نه در حد منه و نه من به شما قول میدهم. گفتم: پس یک محبتی کن. ما میخواهیم نماز جماعت بخوانیم. ٢٨ نفریم و این سلولها کوچک هستند. این تیغه را از وسط این سلول بزرگ بردار.
این دیوار را فقط برای این گذاشتند که جماعت نخوانیم. گفت: میگویم بردارند. گفتم: اگر میشد آجر و سیمان پشت این پنجرهها را هم بردارید که هوا داخل بیاید خوب بود. گفت: من اجازه ندارم پنجره را باز کنم، اما در حدی که مشکل هوای آسایشگاه را حل کنم، میتوانم. رو به من کرد و گفت: خودت خط بکش. به اندازه یک آجر. خط میافتد. میگویم برایتان کلنگ بیاورند. خودت نظارت کن به اندازه یک آجر از همه پنجره ها بردارند. اما فقط پنجره هایی که به محوطه هواخوری باز میشوند.
آزادهی جانباز، امیر بازنشسته ناجا سید اسدالله میرمحمدی از نیروهای ژاندارمری که سال 1359 بعداز جراحات شدید به اسارت نیروهای بعثی درآمدند و مدت ۳۵۸۶ روز معادل ۱۱۷ ماه در زندانهای ابوغریب و الرشید عراق به صورت مخفی و بیهیچ رابطهای با صلیب سرخ جهانی و ایران و بدون هیچ اطلاعی از خانواده و زن و فرزند زجر اسارت را تحمل نمودند.
جانباز آزاده سیداسدالله میرمحمدی بعداز آزادی نیز خدمات و تألیفات زیادی به ناجا و کشور داشتند.
کتاب "تو تمام نمی شودی" فردا هفتم مهرماه 1398 در میدان ولیعصر(عج)، مرکز فرهنگی هنری شهرداری تهران رونمایی می گردد.
برای مطالعه خاطرات جانباز و آزاده سیداسدالله میرمحمدی که در محضر رهبرمعظم انقلاب بیان شده روی عبارت زیر کلیک کنید.
اسارت را ادامه جنگ میپنداشتیم.
دیدگاه های شما :