
عاشقانههای شهدایی
نویسنده
: همسر شهید
امیرمامامرضاروخیلیدوستداشت
همیشه به هم میگفت اینکه تورو کنارم دارم،
مدیونم به امام رضا
میگفت دوران آموزشیم میرفتم حرم، دعای توسل میخوندم
به نیت اینکه ازت جواب بله بشنوم
آنقدر امام رضارو دوست داشت که هروقت تعطیل بود
یا فرصتی پیش میومد میگفت بریم مشهد؟
حتی قرار بود آگه بشه بریم مشهد زندگی کنیم
مطمعنا اگر میبود الان باهم مشهد بودیم
اولین سفردونفرمون مشهد بود
میگفت من نیت کرده بودم، آگه قسمتم شدی،
اولین جایی که بریم باهم مشهد باشه
موقعی که رسیدیم حرم, به آقا گفت دیدی اوردمش به قولم
عمل کردم؟ همونجوری که شما سرنوشتمون و به هم گره زدی
موقع برگشت داخل صحن به هم گفت،
از آقا خواستم آگه شهید شدم،
بهت صبرشو بده و کمکت کنه
گفتم اینجوری نگو دلم میریزه
گفت میدونم اول زندگیمونه و این حرفا خوب نیست،
ولی... هر آن ممکنه یه اتفاقی برام بیفته، با این وضع شغل من...
اینارو وقتی میگفت که اشکاش داشت میریخت
انگاری که به دلش زده بود قراره شهید بشه
حتی دوستاشم با لقب شهید صداش میزدن!
بهش میگفتم، چرا مرزبانی رو انتخاب کردی
وقتی پیشنهادای راحت تر از مرز و داشتی...
گفت بالاخره باید یه افرادی باشن از مردم دفاع کنن،
از وطن دفاع کنن حتی به قیمت جونشون!
آگه ماها نباشیم، کی امنیت ایجاد کنه؟
میگفت من مرزبانی رو دوست دارم با همه سختیاش و
خطرهاش
ولی...
بعضی آدما آنقدر خوبن که خدا زود میبره پیش خودش..
آنقدر خوبن که زمین لیاقتشون و نداره
امیرمنم یکی از اون فرشتهها بود که زمینی شده بود
برای یه مدت کم.
همیشه به هم میگفت اینکه تورو کنارم دارم،
مدیونم به امام رضا
میگفت دوران آموزشیم میرفتم حرم، دعای توسل میخوندم
به نیت اینکه ازت جواب بله بشنوم
آنقدر امام رضارو دوست داشت که هروقت تعطیل بود
یا فرصتی پیش میومد میگفت بریم مشهد؟
حتی قرار بود آگه بشه بریم مشهد زندگی کنیم
مطمعنا اگر میبود الان باهم مشهد بودیم
اولین سفردونفرمون مشهد بود
میگفت من نیت کرده بودم، آگه قسمتم شدی،
اولین جایی که بریم باهم مشهد باشه
موقعی که رسیدیم حرم, به آقا گفت دیدی اوردمش به قولم
عمل کردم؟ همونجوری که شما سرنوشتمون و به هم گره زدی
موقع برگشت داخل صحن به هم گفت،
از آقا خواستم آگه شهید شدم،
بهت صبرشو بده و کمکت کنه
گفتم اینجوری نگو دلم میریزه
گفت میدونم اول زندگیمونه و این حرفا خوب نیست،
ولی... هر آن ممکنه یه اتفاقی برام بیفته، با این وضع شغل من...
اینارو وقتی میگفت که اشکاش داشت میریخت
انگاری که به دلش زده بود قراره شهید بشه
حتی دوستاشم با لقب شهید صداش میزدن!
بهش میگفتم، چرا مرزبانی رو انتخاب کردی
وقتی پیشنهادای راحت تر از مرز و داشتی...
گفت بالاخره باید یه افرادی باشن از مردم دفاع کنن،
از وطن دفاع کنن حتی به قیمت جونشون!
آگه ماها نباشیم، کی امنیت ایجاد کنه؟
میگفت من مرزبانی رو دوست دارم با همه سختیاش و
خطرهاش
ولی...
بعضی آدما آنقدر خوبن که خدا زود میبره پیش خودش..
آنقدر خوبن که زمین لیاقتشون و نداره
امیرمنم یکی از اون فرشتهها بود که زمینی شده بود
برای یه مدت کم.
شهدا مرتبط :
شهید امیرحسین خالص خمر