
صدای غیب
نویسنده
: همسر شهید
یادمه یه روز که با شهید مهدوی پور رفته بودیم تفریح و کلی بهمون خوش گذشته بود و از اینکه شخصیتی مثل شهید کنارم بود خیلی خوشحال بودم. ایشون بی نهایت مهربان و بخشنده و صبوربودن هیچوقت باصدای بلندحرف نمیزدند. نزدیک به ۱۰ سال زندگی مشترک داشتیم هیچ وقت باهم دعوا یا قهرنکردیم تو این مدت هیچ وقت عصبانی نشد و با صبوری تمام کارهای من و حلما دخترم را انجام میدادن بی نهایت مهربان ودلسوزبودن، وقتی آخرین سفری روکه باهم داشتیم صدای غیب توذهن من چرخیدنکنه قراره آقای مهدوی پورشهیدبشه که انقدربامن خوبه باصدای بلندباخودم گفتم استغفرالله شهیدازمن پرسیدچی شده گفتم هیچی نگران نباش ندای که من شنیده بودم درست بود واقعا شهید شد. خدا دو سال قبل ازشهیدشدنش داشت منوآماده می کردبرای شهادتش تو اون دو سال من گروهی داشتم به اسم نگاه خداکه درموردمعرفی شهدا بود و کمک مردمی به نیازمندان که نوبتی شهدا رو معرفی میکردم خداآروم آروم داشت منوآماده می کردبارهاکه کنارشهیدبودم همیشه اونقدرمن ارامش داشتم که به ایشون میگفتم توبوی بهشت میدی واقعادرست فهمیده بودم بوی بهشت میداد...
شهدا مرتبط :
شهید رسول مهدوی پور