
شهادت آخرین تیر ترکش دلباختگان صحرای عشق
به نام خدا
هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است برجریده عالم دوام ما
شهادت این آخرین تیر ترکش دلباختگان صحرای عشق را چگونه باید تعبیر کرد. باچه کلامی میشود نامی را که خود نام خداست و به انسان ودیعه داده شده است تفسیر نمود. آنگاه که هستی انسان سراسر پاکی و حسن و خلوص و عشق باشد خاک تیره از وجود او رخت بر بسته و سراسر تجلیگاه نور وروشنی میشود واز آنجائیکه این عالم مادی است و دلیل را تاب این همه روشنی و پاکی نیست. وجود مقدس عاشق به سوی اصل عشق به پرواز در میآید و به همه چیز این عالم فانی پشت میکند. شهادت از بالاترین و برترین مقامهایی است که خداوند وجود خاکی انسان را به برکت آن زینت میبخشد.
هیچ کس را شایستگی شهادت نیست زیرا که در شهادت مقامی است که شخصاً در عمل توصیف میشود شهادت است که هیچ را جز خالق آن هنر شانیت سخن گفتن از آن نیست.
آنگاه که متاعی داشته باشی پس ارزشمند که تمام متاعهای دنیا به واسطه وجودآن معنا پیدا کنند و بتوانی از آن متاع ارزشمند که تمامی هستی و دارائی توست به آسانی در راه عشق بگذری.
به راستی که بالاترین و زیباترین هنرها را به عرصه ظهور رسانیده ای در توصیف شهادت همان بس که آن را به معجزه ای تعبیر نمود که هر لحظه و هر ساعت به سبب شایستگی بنده ای به ظهور میرسد و همگان را غرق در حیرت میکند.
براستی این معجزه نیست که انسانی به آن درجه از عزت و عظمت برسد برترین برترینها مشتاقانه به انتظار او بنشیند؟ براستی این معجزه نیست که انسان آنچنان ظرف سفالین هستیاش را صیقل دهد که آینه و تجلیگاه نور شود و حضرت عشق او را به مهمانی ابدی فراخواند؟
فراخوان این مهمانی به قدری عظیم و ارزشمند است که شهید وجود خود را یکپارچه از یاد برده و آنچنان طالب وصال حق میشود که هیچ ماهی و هیچ عشقی نمیتواند دراین علم مادی او را از عروج باز دارد.
براستی که کدام یک از ما دلبستگان این عالم خاکی را توان چنین گذشتی است. کدام یک از ما را توان دل بریدن از جان ومال وخویش و خویشان است و اگر نبودند این چنین عشاق دلبسته ملکوت و این چنین طالبان وصال یار و این چنین پاسبانان غیوری که خون خود را به سمن حفظ خاک مملکتشان و امنیت هموطنانشان معامله کنند امروز سرزمین سبزمان رنگ استعمار داشت.
هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است برجریده عالم دوام ما
شهادت این آخرین تیر ترکش دلباختگان صحرای عشق را چگونه باید تعبیر کرد. باچه کلامی میشود نامی را که خود نام خداست و به انسان ودیعه داده شده است تفسیر نمود. آنگاه که هستی انسان سراسر پاکی و حسن و خلوص و عشق باشد خاک تیره از وجود او رخت بر بسته و سراسر تجلیگاه نور وروشنی میشود واز آنجائیکه این عالم مادی است و دلیل را تاب این همه روشنی و پاکی نیست. وجود مقدس عاشق به سوی اصل عشق به پرواز در میآید و به همه چیز این عالم فانی پشت میکند. شهادت از بالاترین و برترین مقامهایی است که خداوند وجود خاکی انسان را به برکت آن زینت میبخشد.
هیچ کس را شایستگی شهادت نیست زیرا که در شهادت مقامی است که شخصاً در عمل توصیف میشود شهادت است که هیچ را جز خالق آن هنر شانیت سخن گفتن از آن نیست.
آنگاه که متاعی داشته باشی پس ارزشمند که تمام متاعهای دنیا به واسطه وجودآن معنا پیدا کنند و بتوانی از آن متاع ارزشمند که تمامی هستی و دارائی توست به آسانی در راه عشق بگذری.
به راستی که بالاترین و زیباترین هنرها را به عرصه ظهور رسانیده ای در توصیف شهادت همان بس که آن را به معجزه ای تعبیر نمود که هر لحظه و هر ساعت به سبب شایستگی بنده ای به ظهور میرسد و همگان را غرق در حیرت میکند.
براستی این معجزه نیست که انسانی به آن درجه از عزت و عظمت برسد برترین برترینها مشتاقانه به انتظار او بنشیند؟ براستی این معجزه نیست که انسان آنچنان ظرف سفالین هستیاش را صیقل دهد که آینه و تجلیگاه نور شود و حضرت عشق او را به مهمانی ابدی فراخواند؟
فراخوان این مهمانی به قدری عظیم و ارزشمند است که شهید وجود خود را یکپارچه از یاد برده و آنچنان طالب وصال حق میشود که هیچ ماهی و هیچ عشقی نمیتواند دراین علم مادی او را از عروج باز دارد.
براستی که کدام یک از ما دلبستگان این عالم خاکی را توان چنین گذشتی است. کدام یک از ما را توان دل بریدن از جان ومال وخویش و خویشان است و اگر نبودند این چنین عشاق دلبسته ملکوت و این چنین طالبان وصال یار و این چنین پاسبانان غیوری که خون خود را به سمن حفظ خاک مملکتشان و امنیت هموطنانشان معامله کنند امروز سرزمین سبزمان رنگ استعمار داشت.
شهدا مرتبط :
شهید سيدتقي مصباح