
تربیت و آموزش عملی
نویسنده
: محسن فرزند شهید مجتبی امامی
به یاد دارم روزی که برای رفتن به مهمانی اماده شده بودم. لباسهایم را پوشیده و همراه پدر و مادرم برای رفتن به مهمانی آماده شدیم. خانهٔ ما روبروی خانه پدربزرگم بود و از خانه بیرون رفتیم. پدرم همیشه احترام خاصی برای پدر و مادرش قائل بودبرای احوال پرسی در خانه ان ها رفتیم. متوجه شدیم که مادربزرگم مریض است. بدون معطلی و با اجبار او را برای درمان پیش دکتر بردیم و از رفتن به مهمانی منصرف شدیم.
در آن موقع نمیدانستم پدرم این کار را برای چه انجام داده است، او میخواست برای تفریح و مهمانی برود از پدرم پرسیدم که چرا ما را به مهمانی نبردی از دست او ناراحت شدم. او به من گفت پدرو مادرم برای من زحمت زیادی کشیدهاند و باید به آنها احترام بگذارم و آنها را دوست داشته باشم. حالا که بزرگ شدم میفهمم که پدرم در آن زمان که کمک حال پدر و مادرش بوده است و از او یاد گرفتم که همیشه به پدر و مادرم احترام بگذارم و ان ها را دوست داشته باشم از پدرم متشکرم که رفتار و کردار خوب یاد گرفتم.
پدر عزیزم خیلی دلم برایت تنگ شده الان که این خاطره یاداوری میکنم اشک از چشمانم جاری شده است همیشه به یادت هستم و راهت را ادامه میدهم.
در آن موقع نمیدانستم پدرم این کار را برای چه انجام داده است، او میخواست برای تفریح و مهمانی برود از پدرم پرسیدم که چرا ما را به مهمانی نبردی از دست او ناراحت شدم. او به من گفت پدرو مادرم برای من زحمت زیادی کشیدهاند و باید به آنها احترام بگذارم و آنها را دوست داشته باشم. حالا که بزرگ شدم میفهمم که پدرم در آن زمان که کمک حال پدر و مادرش بوده است و از او یاد گرفتم که همیشه به پدر و مادرم احترام بگذارم و ان ها را دوست داشته باشم از پدرم متشکرم که رفتار و کردار خوب یاد گرفتم.
پدر عزیزم خیلی دلم برایت تنگ شده الان که این خاطره یاداوری میکنم اشک از چشمانم جاری شده است همیشه به یادت هستم و راهت را ادامه میدهم.
شهدا مرتبط :
شهید مجتبی امامی موسی آبادی