
امروز روزگار بیداری ماست
نویسنده
: محسن فرزند شهید کریم بازگیر
خاطره: پدرم همیشه تا دیر وقت قران میخواند بعد میخوابید، یک شب که مادرم از خستگی کارهای خانه به همراه خواهرم خوابیده بود مرا پیش خود فرا خواند و درحالی که سوره فجر را تلاوت میکرد به آخر سوره که رسید اشک در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو همچنان به خواندن ادامه داد (یا ایتها النفس مطمعنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی و عبادی وادخلی جنتی)
در حالی که اشک چشمانش گونههایش را خیس کرده بود قآان را بوسید و بست. هنوز طنین صدایش در گوشم هست مرا پیش خود نشاند و گفت پسرم بزار برایت یک داستان از امام حسین تعریف کنم: عبدالله شوهر حضرت زینب به امام حسین میگفت هر وقت جنگ شد من را هم با خودت ببرامام میدانست که از ته دل نمیگوید اما پاسخ داد باشد. یک شب عبدالله در عالم خواب دید دست امام را هم نگرفته چه رسد به بیداری.
محسن جان امروز روزگار بیداری ماست و روزگار لبیک به نایب امام عصر(عج) همان لحظه بود که خواب از سرم پرید.
در حالی که اشک چشمانش گونههایش را خیس کرده بود قآان را بوسید و بست. هنوز طنین صدایش در گوشم هست مرا پیش خود نشاند و گفت پسرم بزار برایت یک داستان از امام حسین تعریف کنم: عبدالله شوهر حضرت زینب به امام حسین میگفت هر وقت جنگ شد من را هم با خودت ببرامام میدانست که از ته دل نمیگوید اما پاسخ داد باشد. یک شب عبدالله در عالم خواب دید دست امام را هم نگرفته چه رسد به بیداری.
محسن جان امروز روزگار بیداری ماست و روزگار لبیک به نایب امام عصر(عج) همان لحظه بود که خواب از سرم پرید.
شهدا مرتبط :
شهید كريم بازگير