
شهید صادق
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه، 01 تیر 1401 ساعت 10:30
برادرش از صداقت و پاکی او میگوید. از این که شهادت لیاقت میخواهد و برادرش آن چنان خوب بوده است، که خدا او را از زمانه گلچین کرده است.
به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا؛ شهید مدافع وطن ایرج بیک پور در تاریخ ۱۵/۶/۱۳۴۹ در اردبیل به دنیا آمد. او در تاریخ ۷/۵/۱۳۷۰ در حالی که پست ایشان نبود، در حین درگیری به شهادت میرسند. و در اردبیل به خاک سپرده میشوند. ایشان مجرد بودند و دوتا خواهر و سهتا برادر دارند.
فعالیت
تا دیپلم تحصیل نمود. صادقترین عضو خانواده بود و بعد از تحصیلاتش به سربازی رفت، بسیجی بودند و ورزش را در حد معمول انجام میدادند و به ورزش علاقه داشتند.
اخلاق
آدم صادقی و فداکاری بود. از لحاظ اخلاقی واقعا شخص سالمی بود.
احترام به پدر و مادر
برادر کوچک من بود، من سربازی بودم و به پدر و مادرم خیلی کمک میکرد و خیلی احترام آنها را داشت. هر چی میگفتند؛ گوش میکرد.
خاطره
موقعی که ایشان به شهادت رسید، من در مسافرت بودم، یک دفعه حالم خراب شد. ماشین را کنار کشیدم. جای امنی بود، گفتم: چرا حال من خراب شده است، بعد از دو سه روز خبر شهادتش را دادند و من تعجب کردم. در همان لحظه شهادت ایشان من حالم خراب شده بود.
خاطره
شخص شادابی بود. کوهنوردی و مسافرت میرفتیم. من نماز میخواندم چون بزرگتر بودم، پیش نمازش من بودم. پشت سر من نماز میخواند.
خواب
بعد از شهادت ایشان خواب دیدم، با یک حالت روحانی در خانه نشسته بود و میگفت: فکر میکنید؛ من مردهام؟ من نمردهام و من زنده هستم.
معنویات
به سن بلوغ نرسیده بود و نماز میخواند. روزهاش را همیشه میگرفت. در محرم در مراسمات شرکت میکرد و عزاداری میکرد. احسان میدادیم و کمک میکرد.
دیدگاه شهید به ترک محرمات
یک شخص پاکی بودند، تربیت خاصی داشتند. آخرین فرزند خانواده ما بود. از پدر و مادر همه الگوبرداری میکرد. به برادر و خواهرها کمک میکردند. به همه کمک میکرد و مشخص بود که شهید میشود. همه از او تعریف میکردند و میگویند: شهید خصوصیات خاصی دارد که خاص ایشان بودند.
اهمیت حجاب
خواهرهایم حجاب را رعایت میکردند و لازم نبود که ایشان بگویند چون فرزند کوچک خانواده بود.
خاطره
روز جمعه بود، مدرسه رفته بودند، بعد خانه آمدند و میخندیدند. گفتند: روز تعطیل به مدرسه رفتم.
علاقه به امام
زمان انقلاب سنش پایین بود، اعتقاد راسخ به نظام داشتند. عضو بسیج محله بودند و شخص مومنی بودند.
کمک به نیازمندان
از لحاظ کاری کمک میکردند. وسائل اضافی بود را برای کسانی که وضعیت مساعدی نداشتند، میبرد. افرادی که درآمد نداشتند، لباس قابل پوشیدن بود، برایشان میبرد.
تاثیر شهادت شهید
امکان ندارد، خانه کسی شهید داشته باشد و روی آنها تاثیر نداشته باشد. روی اخلاق و روحیات خانواده تاثیر میگذارد. تاثیر معنوی میگذارد و روحیات خانواده را عوض میکند. مثلا ما برادرمان به خاطر وطن اسلامی رفت و شهید شد. بعد از شهادت ایشان من خودم منقلب شدم و رفتارم عوض شد. نسبت به ساختار اجتماعی جامعه که دیگران هستند، حالت عرفانی پیدا کردم. رشته تحصیلیام علوم سیاسی بود و ذهنیت خانواده ما عوض شد.
حضور و برکت معنوی شهید
یک مشکلی پیش بیاید یکی از این سه نفر مادرم یا پدرم یا شهیدبه خوابم میآید و میگویم: آن مشکل را با جدیت باید برطرف کنم و موفق میشوم.
آرزوی شهید
ایشان کم سن و سال بودند، من سرباز بودم. بعد هم که ایشان به سربازی رفتند. در آرزوهایش بگوید: ایشان میخواستند ادامه تحصیل بدهند، میگفت: بعد از سربازی به جامعه خدمت میکنم.
دوستان شهید
بهزاد اعرابی، محسن حاج درمانی بودند. چون ما یک خانه در آستارا داشتیم، و آن جا بیشتر رفت و آمد میکنیم و چندتا دوست هم آن جا داشتند.
خودشان فکر میکردند شهید شوند یا شما فکر میکردید شهید شوند؟
فکر میکردند من شهید شوم، من هم فکر میکردم برادر بزرگترم شهید میشود، ایشان منقضی ۵۶ بودند، زمان انقلاب هم برادر بزرگترم بیشترین فعالیت را داشتند؛ احساس میکردم ایشان شهید بشوند. خانواده هم که من جبهه رفتم و فکر میکردند من شهید میشوم. در خواب شهادت من را دیده بودند و خلاصه شهادت نصیب من نشد. بالاخره در خانواده ایشان شربت شهادت را نوشید.
حال و هوای روزهای آخر
آخرین باری که ایشان را دیدم و اعزامش کردند، سربازی من چند بار ملاقات ایشان رفتم. طرف خوی یک پاسگاه بود. ملاقات ایشان رفتم و بعد هم آموزشیاش تمام شد. در آموزشی هم به ملاقات ایشان رفتم و بعد هم به آذربایجان غربی اعزامش کردند.
نحوهی شهادت
گزارش میرسد که درگیری شده است، فرماندهشان در حال حرکت بودند، که ایشان میگویند: من هم میآیم. فرمانده به ایشان میگوید: پست شما نیست. و ایشان میگویند: دوستانم آن جا هستند، و من باید به کمکشان بروم و فرمانده مجبور میشود، سوارشان کند. در حین درگیری به شهادت میرسند
خبر شهادت
من مسافرت بودم. دیدم حال و هوای خانه عوض شده است، گفتم: چی شده است؟ گفتند: شهید شده است، من اصلا منقلب شدم. شهادت ایشان برای من افتخار بود. الآن هم افتخار است، که به خاطر وطن اسلامی شهید شدند. آدم شهید شود، بهتر از این است که معمولی بمیرد. الآن خودم برای دین اسلام آماده شهادت هستم.
مراسم تشییع پیکر
مراسم تشییع پیکرش خیلی مفصل بود. همه اقوام هر کسی شنیده بود، نیروی انتظامی، بنیاد شهید، اقوام، دوستان همه آمده بودند و کمک میکردند. خیلی مراسم باشکوهی بود.
دلتنگ شهید میشوید، چه کار میکنید؟
در رابطه با هدفی که داشتند؛ من نمیتوانم تصمیم بگیرم. دلتنگ ایشان باشم یا نه؛ در راه یک عمل خیر شهید شدند.
بر سر مزار شهید می روید چه احساسی دارید
یکی از دوستانش هم شهید شده است، من سر قبرشان هر هفته میروم. قبر پدر و مادرم هم آن جا هستند.
شهدا مرتبط :
شهید ايرج بيگ پورثمرين
دیدگاه های شما :