شهید خوش‌ قول

شهید خوش‌ قول

آخرین بروزرسانی : دوشنبه، 03 بهمن 1401 ساعت 15:49

برادر! من رفتم نصرت‌آباد زاهدان، به پدر نگو که غصه می‌خورد... به رسم احترام و ادب، به سراغ خانواده‌ی شهید رفتیم تا از خاطراتشان، بگویند. پدر شهید، از خوش‌اخلاقی و مهربانی شهید، می‌گوید.

به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا، شهید بزرگوار حمیدرضا کریمی، در سال ۱۳۴۸ در مشهد به دنیا آمدند و در سال ۱۳۷۱ در زاهدان، به شهادت رسیدند.

تعداد خواهروبرادر و وضعیت تأهل:

شهید مجرد بودند و دو برادر و چهار خواهر داشتند.

فعالیت:

ایشان، دبیرستان را تمام کردند و بعد، به سربازی رفتند. فرصتی که دنبال شغل یا فعالیت دیگری بروند، نداشتند. در زمینه‌ی ورزش هم، خیلی فعالیت داشتند و خیلی دوست داشتند و دان ۶ ورزش رزمی را هم گرفتند.

ویژگی‌های اخلاقی:

پسر خیلی خوب و متدینی بود. با فامیل و بستگان و قوم ‌و‌خویش، رفت‌و‌آمد داشت. خیلی علاقه به صله‌ رحم داشت و احوال همه را می پرسید.

احترام:

خیلی احترام می‌گذاشت. به فامیل، بستگان، دوستان و همه احترام می‌گذاشت و بقیه هم متقابلاً دوستش داشتند. ما هر کاری را که به او محول می‌کردیم، به خوبی انجام می‌داد.

علاقه به امام و رهبری:

خیلی علاقه داشت که به جبهه برود و به خاطر درسش، نرفت. می‌گفت: «دستور امام است.» بعد به سربازی رفت. ۱۴ ماه خدمت بود و بعد، به شهادت رسید.

معنویات:

نمازش را سر وقت می‌خواند. از هر لحاظ، خوب بود. ماه رمضان، تمام روزه‌هایش را می‌گرفت و ماه محرم هم، در هیئت شرکت می‌کرد.

ترک محرمات:

از آن بچه‌هایی نبود که نگاه، به نامحرم کند. بچه‌ی سالمی بود. از لحاظ حجاب، به خواهرهایش هم، توصیه می‌کرد که بیرون می‌روید، چادر بپوشید. به مدرسه می‌روید، حجاب خود را رعایت کنید. خودش بچه‌ها را به مدرسه می‌برد و می‌آورد. از این نظر فرد خاصی بود.

کمک به دیگران:

اگر کسی کمک مالی می‌خواست و در حد توانشان بود، انجام می‌داد از همه نظر، خوب بود. برای مردم اگر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد.

آرزو:

از آرزوهایش چیزی نمی‌گفت. فقط، می‌گفت: «بعد که از سربازی آمدم، سر کار می‌روم.» که دیگر نشد. آخر دوره‌ آموزشی که آمده بود، مادرش گفت: «برو، لباس‌هایت را عوض کن.» می‌گفت: «نه، دو روز دیگر، می‌خواهند مرا ترخیص کنند. آمده‌ام، لباس بردارم و بروم.» که دیگر اسیر شد و بعد، به شهادت رسید.

حال‌وهوای آخرین روزها:

روز آخری که آمد، می‌گفت: «من بروم، سه روز دیگر، ترخیص می‌شوم.» رفتم و سوار ماشینش کردم که روز بعدش، برای برادرش نامه نوشته بود: «من رفتم نصرت‌آباد زاهدان. به پدر، چیزی نگو که غصه می‌خورد. بعد، نامه می‌نویسم.»

خاطره:

پسر خوبی بود. به من و مادرش که می‌گفت: «می‌خواهم بروم فلان جا.» سر وقت می‌رفت و سر وقت، می‌آمد یا زنگ می‌زد و می‌گفت: «من فلان جا هستم، یک ربع دیگر، می‌آیم.» خدای ناکرده نافرمانی نمی‌کرد. از همه لحاظ، ما از او راضی‌ بودیم، ان‌شاالله که خدا هم، از ایشان، راضی باشد. با همه رفت‌ و‌آمد داشت. به همه، محبت می‌کرد، با خواهر و برادرانش، بااحترام رفتار می‌کرد و برخورد خیلی خوبی داشت.

خبر شهادت:

در زاهدان، پایگاه نصرت آباد با اشرار درگیر شده بودند. تعدادی از سربازان، حدود ۴۵ نفر، اسیر شدند و به ما گفتند: «معلوم نیست. احتمالاً زنده هستند.» بعد از ۱۳ یا ۱۴ ماه جنازه‌هایشان را آوردند. دایی‌اش که کارمند راه آهن بود، آمد و گفت که جنازه‌ حمیدرضا را آورده‌اند.

مراسم تشییع پیکر و مکان دفن:

مراسم تشییع پیکر، بسیار خوب بود. نیروی انتظامی هم، با ما همکاری کردند و مراسم تشییع، بسیار باشکوه برگزار شد و در مشهد هم به خاک سپرده شد.

خواب:

خواب دیدم جایش خوب است. می‌خواستیم، خانه بخریم، خواب دیدم برایم پول آورده است.

روزهای دل‌تنگی:

وقتی دل‌تنگش می‌شوم، سر خاکش می‌روم.

حضور معنوی شهید:

وقتی که مشکلی داریم، می رویم سر خاکش و مشکلمان، حل می‌شود. هرچیز که خواستیم، گرفتیم.

تأثیر شهادت:

در بین فامیل، شهادتش تأثیر داشت، چون به همه‌ فامیل، وابسته بود و همه هم علاقه خاصی به او داشتند. وقتی شهید شد اراده ها بیشتر شد می گفتند به خاطر شهید باید کارها را درست تر انجام دهیم.

شهدا مرتبط :

شهید حمیدرضا کریمی

دیدگاه های شما :


کدامنیتی