
شهید بانشاط
آخرین بروزرسانی : سه شنبه، 04 بهمن 1401 ساعت 14:41
احساس میکنم که دیگر، همدیگر نمیبینیم، باید بروم... به رسم ادب، به سراغ خانوادهی شهید رفتیم تا از خاطراتشان برایمان بگویند. همسر شهید، از خوش رفتاری و مهماننوازی ایشان میگوید.
به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا، شهید بزرگوار حمید سرگزی، در سال ۱۳۶۲ در زابل، به دنیا آمدند و در اول اردبیشهتماه سال ۱۳۸۴ در بازرسی پل بادرآباد کهنوج و جیرفت به درجهی رفیع شهادت، نائل آمدند.
تعداد خواهروبرادر و وضعیت تأهل:
با خودشان ۴ برادر و ۱ خواهر بودند، الان ۳ برادر هستند و یک خواهر. متأهل بودند، ولی فرزندی نداشتند.
تحصیلات:
دیپلم داشتند.
ازدواج:
ما، کلاً ۳ ماه با هم، زندگی کردیم. ایشان اهل سیستان و بلوچستان بودند و ما کهنوج زندگی میکردیم. شناخت زیادی از ایشان نداشتیم، ولی چون دوست برادرم بودند و منزلمان میآمدند، ازایشان چشمپاکی و نجابت زیادی دیدیم، خواستگاریشان را قبول کردیم. مراسم ازدواج هم، ساده بود.
خصوصیات اخلاقی:
عالی بودند، خیلی شاد و پرانرژی بودند، خیلی خوشرفتار بودند. یعنی با کل خانواده وفامیل من، صمیمی بودند. ایشان مهماننواز بودند. امانتداری وصبوریشان، حرف نداشت. بسیار هم، راز نگهدار بودند. در این مدت کمی که با هم زندگی کردیم، در منزل، هر کاری بود، به من کمک میکرد. شب قبل از شهادت، مهمان داشتیم که فقط آن شب، گوشه گیر و ناراحت بودند. در مورد مدیریت مسائل اقتصادی هم، رسیدگیشان عالی بود و حسابکتابشان دقیق بود. در بینفامیل هم بسیار خوشاخلاق بودند و اگر کسی، کمکی نیاز داشت، به او کمک میکرد.
فعالیت:
همیشه، در کار کشاورزی، به پدرش کمک میکرد و فعالیت ورزشی هم فوتبال را دوست داشت و در روستا فوتبال بازی میکرد.
علاقه به رهبری:
کلاً به نظام و رهبری، علاقه داشتند. علاقه ای از بطن جان، هیچکس جرأت نمی کرد درحضور ایشان علیه نظام حرفی بزند.
احترام به پدرومادر:
خیلی احترام پدرومادرش را نگه میداشت. خیلی هم دوستشان داشت. خیلی خانواده دوست بود. خودشان میگویند: «از همان بچگی، خیلی احترام نگه میداشت. » از وقتی هم که با من ازدواج کرده بود، خیلی تعریفشان را میکرد. همیشه دوستشان داشت و خواهرش را هم، خیلی دوست داشت. کلاً چون فرزند بزرگ بود، با خواهروبرادرانش، بسیار صمیمی بود؛ آنقدر که وقتی شهید شد، شوکه شده بودند و باورشان نمیشد.
معنویات:
نماز و روزهشان را همیشه، به جا میآوردند و در ماه محرم هم، همیشه مرتب به مسجد میرفتند.
ترک محرمات:
بسیار، روی حجاب، حساس بودند و کلاً خانوادتاً در این مسائل، حساس بودند. حلال و حرام هم، بسیار برایایشان، بااهمیت بود.
کمک به دیگران:
در حد توانش، کمک به دیگران را انجام میداد، به پدرومادرش، کمک میکرد. یک بار، کمک مالی بزرگی به یکی ازفامیلهایش، کرده بود. یک بار هم که یکی از دوستانش فوت کرده بود، به پدرومادرش، سر زد و بعد به مغازهی پدرش رفت و بهایشان، کمک کرد.
آرزوها:
همیشه دوست داشتند، بچهدار شویم. و برای زیارت به مشهد برویم.
حالوهوای روزهای آخر:
روزهای آخر، خیلی گرفته بود. در فکر بود. شب قبل از شهادت هم، به من تلفن کرد و با هم صحبت کردیم.
آخرین دیدار:
صبح که میرفت، هی خداحافظی میکرد و هی برمیگشت. میگفت: «دلم نمیآید بروم.» حتی خودم گفتم: «نمیخواهی، امروز نرو. » گفت: «نمیشود، باید بروم. » داییام را هم که دیده بودند، روبوسی وخداحافظی کرده بودند و گفته بودند: «شاید دیگر، همدیگر را نبینیم. »
خبر شهادت:
خبر شهادتش را برادرشوهر خواهرم کهایشان هم نظامی و همکارش بودند، دادند. صبح زود، ساعت ۶ بود. مرتب، زنگ میزد گوشی را که خودم برمیداشتم، نمیتوانست صحبت کند و قطع میکرد. بعد صحبت کرد. من، کنار خواهرم، نشسته بودم. گفت: «درگیری شده و حمید، گلوله خورده. » همین را که گفت و من شنیدم، دیگر بلند شدیم و رفتیم اول مواد مخدر، محل کارشان، گفتند: «نه هنوز نیامده است. » بعد بیمارستان، رفتم این اتاق، آن اتاق، گفتم: «با فلانی کار دارم. » بعد یکدفعه به من گفت که نیستند. آقای منصفی رفتند دنبال کار آن زابلی که نظامی بوده و شهید شده است. او که من را نمیشناخت، بنده خدا، ولی من تا شنیدم، دیگر چیزی نفهمیدم که دیگر بعد، من را بردند، خانه.
مراسم تشییع پیکر و مکان دفن:
مراسم تشییع، خوب برگزار شد. از آنجا که آوردند زابل، شلوغ بود. همه همکارانش آمده بودند و انگار برادر خودشان شهید شده، خیلی عزاداری می کردند. محل دفن هم، زادگاهش است.
خواب شهید:
آخرین بار که خواب دیدم، اصلاً چیز خاصی، نگفت و فقط یک گوشه، نشسته بود و ساکت بود. چون پدرشوهرم، بعد از اینکه شهید شدند، خیلی طاقت نیاوردند و مریض شدند، بیشتر با هم خواب میبینم. مادرشان هم مریض بود، خواهرم خواب دیده بود، بالای سر مادرش بوده است و او را نجات میداده است.
دلتنگ:
من، همیشه، دلم تنگ است. هیچوقت نیست که یادشان، نباشم. بیشتر، پنجشنبهها، دلگیر میشوم یا اینکه میبینم کسی الان شهید شده و خبرش را آوردند، حس میکنم مثل همان روز اولی است که برای خودم، خبر آوردند.
سر مزار:
دلم میگیرد، خیلی اتفاقاً پنجشنبه که رفتم، همین پنجشنبه که رفتم بغض، من را گرفته بود. خیلی گریه کردم. همیشه، احساس میکنم، کنارم است. زندگی ام را میبیند.
حضور و برکت معنوی شهید:
بیشتر مواقع، احساس میکنم که کنارم هستند و حضور معنویایشان را احساس میکنم.
تأثیر شهادت:
تأثیر شهادت ایشان، برای خیلی ها بود و بیشتر در خانوادهی خودشان، نمود داشت. دو تا از برادرهایشان، نظامی هستند و راه برادر شهیدشان را ادامه دادند.
شهدا مرتبط :
شهید حمید سرگزی
دیدگاه های شما :