
خداحافظی آخر
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه، 03 آبان 1402 ساعت 15:04
روزگاری جبهههای ایران تجلیگاه مدینه فاضلهی محمدی(ص) بودند و هرچه در آنها جریان داشت، از جنس عشق و معرفت و اخلاص و ایثار و یکرنگی بود و به همین علت است که خاطرات شهیدان اینقدر برای جامعهی ما حیاتی و باارزش و مشکلگشا و زندگیساز است.
به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا؛ شهید مدافع وطن رضا دهقانی در تاریخ ۲۸/۷/۱۳۷۵ در روستای بیدقطار از توابع الشتر متولد شد.
به رسم وظیفه بر آن شدیم به سراغ خانوادهی شهید مدافع وطن رضا دهقانی رفته و از خاطرات آنان پیرامون شهید آگاه شویم. مادر بزرگوار شهید اینگونه از شهید برایمان روایت میکند.
تعداد خواهر و برادر و وضعیت تأهل:
پسرم دارای ۱برادر و ۱خواهر بود. مجرد بود و زمانی برای تشکیل خانواده پیدا نکرد.
اخلاقیات:
پسر شهیدم اخلاق و رفتار خیلی خوبی داشت و همه او را دوست داشتند؛ با همه خوب بود. خیلی مهربان و صبور بود. بچهی زحمتکشی بود. نمازش را همیشه به موقع میخواند و روزههایش را هر سال میگرفت. با دوستانش جمع میشدند و با هم به مسجد میرفتند. بسیجی هم بود. با همسنوسالانش فوتبال بازی میکرد. بسیار اهل صلهرحم بود و به تمامی اقوام سر میزد. در مهماننوازی سرآمد بود. به همه کمک میکرد و هر کاری از دستش برمیآمد، برای دیگران انجام میداد.
احترام به پدر و مادر:
به ما بسیار محبت میکرد؛ هر زمان که از او ناراحت میشدم، میآمد و دستم را میبوسید و دستش را دور گردنم میانداخت و از من معذرت خواهی میکرد و مرا میبوسید. با پدرش هم رفتارخوبی داشت و در کارهایش به او کمک میکرد. در کارهای خانه به من نیز کمک میکرد و در زمان بیماری از من پرستاری میکرد.
ماه رمضان و محرم:
هیچگاه روزهاش را ترک نکرد و در سختترین شرایط هم روزه میگرفت. محرم که شروع میشد، با دوستانش جمع میشد و به مسجد میرفت. مداح بود و برای بچهها روضه میخواند و آنها هم سینه میزدند. هروقت که دوستانش دور هم جمع میشدند، برایشان نوحه میخواند.
علاقه به امام خمینی(ره) و نظام:
همیشه عکسی از امام را به همراه داشت. از روی علاقهای که برای خدمت به نظام داشت، به سربازی رفت.
اهمیت حجاب:
پسرم روی حجاب خیلی حساس بود. همیشه به همه تذکر میداد و میگفت: «حجابتان را رعایت کنید و روسریتان را درست ببندید. برای چی موهایتان بیرون است؟» غیرتی و حساس بود.
مال حلال و حرام:
شهید خیلی روی مال حرام حساس بود و دوست نداشت که هرگز چیزی از کسی بردارد. اگر کسی سراغ مال حرام میرفت، فوری به او تذکر میداد و راهنمایی میکرد که این کار را نکن؛ زشت است.
روزهای آخر:
نزدیک سه ماه بود که نیامده بود؛ هر روز تلفنی با هم حرف میزدیم و به من میگفت: «میآیم.» من هم منتظرش بودم. قبل از اینکه به شهادت برسد، به من زنگ زد و گفت: «یکی دو روز دیگر میآیم.» تا توانستیم با هم حرف زدیم و بعد از من خداحافظی کرد و این خداحافظی آخرش بود و دیگر با او صحبت نکردم. صبح روزی که به شهادت رسید، زنگ زدند و گفتند: «پسرت حالش بد شده.» من خیلی ناراحت شدم و داشتم وسایلم را جمع میکردم که به دنبالش بروم، خبر آمد که شهید شده. خیلی من را دوست داشت؛ بالاخره پسر بزرگم بود.
مراسم تشییع:
مراسم تشییع پیکر فرزندم خیلی خوب بود؛ از نیروی انتظامی آمده بودند. همه آمده بودند و من حالم خوب بود؛ مراسمش خیلی شلوغ بود و هرکس که او را میشناخت، خودش را رسانده بود.
دلتنگی:
من همیشه دلتنگ او هستم و این حس دلتنگی را مزارش تسکین میدهد. روز تولد و روز شهادتش حس عجیبی دارم و بیشتر از همیشه جای خالی او را احساس میکنم. وقتی سر مزارش میروم، آرامش دارم و حالم بهتر میشود، احساس میکنم که کنارم است و آرامش خوبی دارم.
حضور و برکت معنوی شهید:
وقتی که گرفتار هستم و مشکلی دارم، از پسر شهیدم کمک میخواهم و او همیشه به من کمک میکند. ما هم همیشه سعی بر این داریم که راهش را ادامه دهیم.
خواب:
دخترم چند بار خواب برادر شهیدش را دیده بود و میگفت: « برادرم یک جایی بود که سبز بود و گل و گیاه داشت.» بعضی وقتها که من ناراحت بودم، خواب برادرش را میدید که به او میگفت: «به مادر بگو ناراحت نباشد و گریه نکند.»
السلام علی الشهداء و الصدیقین
شهدا مرتبط :
شهید محمدرضا دهقانی تفتی
دیدگاه های شما :