
حجابت را رعایت کن
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه، 30 فروردین 1402 ساعت 13:39
زمانی که مدرسه میرفتم میگفت: «با چادر به مدرسه برو.» همیشه دوست داشت من را با چادر ببیند.
به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا؛ شهید بهروز جعفرنژاد مورخ 1349/11/7 در روستای رککان ارومیه به دنیا آمد و در تاریخ 1383/6/12 در عملیات مبارزه با اشرار در روستای زیوه به شهادت رسید و در مزار شهدای ارومیه به خاک سپرده شد.
شرح زیبائیهای روح آن دریادلان عرصهی عشق و ایثار، در مجال این نوشتار نیست و نوشتن گوشههائی از خاطرات آنها نیاز به همت افرادی از جنس آنان دارد اما، این وظیفهای است که اگر ما آن را انجام ندهیم، خود را از زیباترین سرچشمههای نعمت و برکت محروم کردهایم.
به رسم وظیفه بر آن شدیم به سراغ خانواده شهید مدافع وطن بهروز جعفرنژاد رفته و از خاطرات آنان پیرامون شهید آگاه شویم.
تعداد خواهر و برادر و وضعیت تأهل:
شهید 2 برادر و 2 خواهر داشت. متأهل و دارای 2 فرزند پسر بودند. برادرم بسیار خانوادهدوست و مهربان بود.
اخلاقیات:
بسیار مهربان بودند و با کسی کاری نداشتند؛ وفادار بودند؛ همهی خصوصیات خوب در اخلاقشان بود. به پدر و مادر احترام میگذاشتند و نسبت به صلهی رحم خیلی حساس بودند. قرآن میخواندند و در مسابقات قرآنی که در روستا برگزار میشد، شرکت میکردند. همیشه در روستای ما مراسم برگزار میشود و شهید همیشه سردستهی زنجیرزنان بود. اهل ورزش بودند؛ فوتبال و والیبال بازی میکردند.
اهمیت به حجاب:
به حجاب بسیار اهمیت میدادند و در این امر سختگیر بودند؛ زمانی که مدرسه میرفتم میگفت: «با چادر به مدرسه برو.» همیشه دوست داشت من را با چادر ببیند.
خاطره:
ایشان دوست داشت که من چادر سر کنم؛ یک بار به خانهی آنها رفتم و تا آخر شب با چادر گشتم و همین طور که شال سرم بود، خوابیدم؛ برادرم گفت: «خواهر گفتم حجابت را رعایت کن، نگفتم که خودت را خسته کن.» همیشه به بچهها سفارش میکرد که درستان را بخوانید.
آخرین دیدار:
مادرم میگفت: «آخرین باری که آمده بود، وقتی داشت خداحافظی میکرد تا برود، گفت: «من دارم میروم و دیگر معلوم نیست که من را ببینید.»
نحوه شهادت:
در روستای زیوه قسمت راژان درگیری با اشرار اتفاق میافتد و ایشان در درگیری شهید میشوند؛ دو روز جسد ایشان همان جا مانده بود تا بعد دو روز با هلیکوپتر ایشان را منتقل کردند.
خبر شهادت:
یکی از اقوام به ما گفتند: «برادرم تیر خورده است.» وقتی به خانهاش رفتیم، متوجه شدیم که برادرم شهید شده است.
خواب:
یک کاپشن قهوهای داشت؛ همیشه وقتی خوابش را میبینم، همان کاپشن را پوشیده. نزدیک عید بود که خوابش را دیدم؛ برایم فنجان گرفته بود و آورده بود؛ میگفت: «از اینها خوشم آمد، گفتم برای تو بگیرم.» من را خیلی دوست داشت.
توسل:
هر زمان که مشکلی دارم، به همه شهدا متوسل میشوم؛ خودم احساس میکنم، وقتی به قطعهی شهدا میروم و خواستهام را از آنها میخواهم˛ جواب میگیرم و خواستهام اجابت میشود.
واحشره ائمةالمعصومین.
شهدا مرتبط :
شهید بهروز جعفرنژاد
دیدگاه های شما :