بسیار صبور و استوار بود

بسیار صبور و استوار بود

آخرین بروزرسانی : شنبه، 06 آبان 1402 ساعت 16:22

وقتی با مشکلی روبرو می‌شد بسیار صبور و استوار بود و بزرگ‌ترین آرزوی شهید پیروزی رزمندگان اسلام در طول جنگ تحمیلی بود و همیشه دوست داشت ادامه تحصیل نماید.

به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا؛ شهید میرمجید سادات پور در تاریخ پنجم مهر ماه سال یکهزارو سیصدو چهل و پنج در روستای فخرآباد از توابع شهرستان مشگین شهر از پدری کشاورز به نام میر تقی سادات پور و مادری مؤمنه دیده به جهان گشود.

 وی در بین (5 پسر و 2 دختر) دومین فرزند خانواده محسوب می‌شد دوران کودکی خود را در روستا سپری نمود به مدرسه رفت و توانست دوران تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند، متأسفانه به دلیل وضعیت بد مالی مجبور به ترک تحصیل شد و از آن دوران در روستا به کار کشاورزی و کارگری مشغول شد.

 شهید میرمجید سادات پور در تاریخ 1363/3/18 برای دفاع از کیان میهنش از طریق ژاندارمری سابق عازم مناطق جنگی شد و 12 ماه به عنوان تک تیرانداز ایفای وظیفه می‌نمود سرانجام در تاریخ 1364/8/3 هنگام درگیری با نیروهای بعثی عراق در منطقه عملیاتی مریوان در اثر اصابت گلوله به سر به درجه شهادت نائل آمد و پیکر پاکش بعد از یک هفته در گلزار شهدای روستای فخر آباد خاکسپاری شد.

 روحش شاد و یادش گرامی باد

زمانی که برای مصاحبه با خانواده شهید میرمجید سادات پور رفتیم متأسفانه مادر شهید قبل از شهادت شهید دار فانی را وداع گفته بود و ما موفق شدیم تنها با پدر بزرگوار شهید مصاحبه کنیم.

 پدر شهید از دوران تولد و خرد سالی شهید چنین بیان می‌کند:

 به دلیل اینکه کار ما در روستا کشاورزی و دامداری می‌باشد قبل از تولد فرزندانمان بیشتر دوست داشتم فرزندانی که خدا به من عطا می‌کند پسر باشد در آن دوران وضعیت مالی خوبی نداشتیم و به سختی از طریق کشاورزی و با پرورش چند رأس گوسفند مایحتاج خانواده‌ام را تأمین می‌کردم و از نظر وضعیت اجتماعی در شرایط خوبی قرار داشتیم به طوری که تمامی اهالی روستا احترام خاصی به من و خانواده‌ام می‌گذاشتند متأسفانه به دلیل عدم وجود مهد کودک و مکتب خانه در روستای فخرآباد نتوانستم میرمجید را در این جور مکان‌ها ثبت نام کنم. به دلیل اینکه مرقد مطهر حضرت سلیمان (ع) برادر امام رضا (ع) در روستای فخر آباد واقع شده است از سالهای خیلی دور در این مکان مقدس قرائت کتاب آسمانی را برای علاقمندان می‌آموختند به همین خاطر شهید از سن 5 سالگی به همراه چند تن از هم سن و سال خود در این مکان مقدس پیش یکی از قاریان قرآن کریم توانست قرائت قرآن را بیاموزد.

پدر شهید از دوران کودکی شهید می‌گوید:

 در این دوران نیز وضعیت مالی خوبی نداشتیم و در بین اهالی روستا از احترام خاصی برخوردار بودیم میرمجید در هفت سالگی به همراه من در دبستان فخرآباد ثبت نام کرد و از وضعیت تحصیلی خوبی برخوردار بود و تکالیف درسیش را سر وقت و به صورت منظم انجام می‌داد و با موفقیت توانست بعد از پنج سال دوران تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند. رابطه شهید با کودکان روستا و همبازی‌هایش خیلی خوب و صمیمانه بود ایشان اوقات فراغت خویش را در مسجد روستا که همان مرقد مطهر سلیمان می‌باشد سپری می‌کرد.

 خاطره:

 در دوران تحصیل شهید (دوران کودکی) وضعیت مالی خوبی نداشتیم و به سختی امرار معاش می‌کردم و گاهاً مجبور می‌شدم برای تأمین مخارج زندگی در روستا کارگری کنم بعد از اینکه شهید دوران ابتدایی را به پایان رساند به ایشان گفتم: پسرم می‌بینی که وضعیت مالی خوبی ندارم و برای اینکه تو ادامه تحصیل بدهی باید در یکی از مدارس راهنمایی مشگین شهر نام نویسی کنی و برای این پول زیادی لازم که من ندارم، اگر راضی باشی ترک تحصیل کن و در کارهای کشاورزی به من کمک کن شهید کودکی بسیار فهمیده بود ناگزیر ترک تحصیل نمود و برای تأمین مخارج زندگی در روستا کارگری می‌کرد.

 پدر شهید از دوران نوجوانی شهید می‌گوید:

 در این دوران نیز وضعیت مالی خوبی نداشتیم و در همان روستای قبلی (فخرآباد) سکونت داشتیم شهید بعد از ترک تحصیل به همراه من در روستای فخر آباد کشاورزی و کارگری می‌کرد. ایشان قبل از سن تکلیف نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت و اوقات فراغت خویش را در مسجد روستا کنار مرقد حضرت سلیمان (ع) مشغول تلاوت قرآن کریم می‌شد و در تمامی مراسمات مذهبی روستا شرکت می‌نمود.

 شهید رابطه بسیار خوب و مهربانی با من و مادرش داشت ایشان علی رغم اینکه کمک حال من در تأمین مخارج زندگی بود و در کارهای سخت خانه مثل شستن فرش و غیره به مادرش یاری می‌رساند و با برادران و خواهران، خویشاوندان و همسایگان رئوف و مهربان بود و بدون آنکه چشم داشتی داشته باشد و در کارهای کشاورزی و دامداری آن‌ها کمک می‌نمود، اخلاق و رفتار خوب شهید باعث شده بود تمامی همسایگان و خویشاوندان ایشان را الگو و اسوه خود و فرزندانشان قرار دهند و بیش از همه به من و مادرش احترام می‌گذاشت با کسانی دوست صمیمی می‌شد که اهل نماز و مسجد بودند.

 خاطره:

 وقتی شهید 17 ساله بود من (پدر شهید) با فاطمه (نامادری شهید) ازدواج کردم اوایل ازدواج تمامی اعضای خانواده به غیر از شهید ناراحت بودند و شهید از همان روز اول فاطمه را مادر خطاب کرد و مانند مادرش به او احترام می‌گذاشت و به کسی اجازه نمی‌داد که او (فاطمه) را اذیت کند یا نسبت به او کم احترامی کند.

 پدر شهید از دوران جوانی شهید چنین بیان می‌کند:

 شهید از دوران کودکی کشاورزی و کارگر می‌نمود ایشان در 18 سالگی در تاریخ 1363/8/18 جهت گذراندن دوره مقدس سربازی از طریق ژاندارمری سابق عازم مناطق جنگی شد شهید در این دوران با جوانان با اخلاق خوب و با ایمان دوست صمیمی می‌شد و اوقات فراغت خویش را با قرائت قرآن کریم و حضور در پایگاه مقاومت سپری می‌نمود.

 وقتی با مشکلی روبرو می‌شد بسیار صبور و استوار بود و بزرگ‌ترین آرزوی شهید پیروزی رزمندگان اسلام در طول جنگ تحمیلی بود و همیشه دوست داشت ادامه تحصیل نماید.

                                           

دیدگاه های شما :


کدامنیتی