احترام به بزرگترها بارزترین اخلاق و ویژگی برادرم بود

احترام به بزرگترها بارزترین اخلاق و ویژگی برادرم بود

آخرین بروزرسانی : سه شنبه، 29 شهریور 1401 ساعت 10:44

احترام به پدرو مادر وبزرگترها شاخصه رفتاری شایسته‌ای است که دل‌های مهربان و افراد شایسته و نیکوسرشت همواره به آن آراسته هستند. افرادی که دل به خدا داده‌اند، همواره احترام و محبت به بزرگترها را سرلوحه کار خود قرار میدهند به طوری که شهید بزرگوار جواد باقری نیز چنین بود به طوری که خواهر شهید درمورد وی چنین میگوید: احترام به بزرگترها بارزترین اخلاق و ویژگی برادرم بود.

به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا، شهید مدافع وطن جواد باقری سال 1361 در یک خانواده مذهبی در شهر زاهدان به دنیا آمد و سال 1393 در درگیری با اشرار و مخلان نظم و امنیت جامعه در منطقه لار میر‌جاوه شهرستان زاهدان سه روز مانده به ماه محرم به شهادت رسید و در گلزار شهدای زاهدان به خاک سپرده شد.

 

 علت و مکان شهادت

برادرم در درگیری با اشرار و مخلان نظم و امنیت جامعه شجاعانه جنگید. با اینکه اشرار 2 تن مواد منفجره را به زاهدان آورده بودند و می‌خواستند جریان تاسوعا را اجرا کنند، با آنها درگیر شدند و دو نفر از اشرار به هلاکت رسیدند. محل درگیری در منطقه لار میر جاوه در شهرستان زاهدان سه روز مانده به ماه محرم در سال ۱۳۹۳ به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 

 نحوه شهادت

اشرار بارها منطقه را تهدید می‌کردند و 2 تن مواد منفجره را در ماه محرم داخل شهر زاهدان آورده بودند. اشرار نامه داده بودند که درروز تاسوعا و عاشورا مردم زاهدان را به خاک و خون می‌کشند. در روز عاشورا و تاسوعا که زمان مرخصی و استراحت برادرم بود، برادرم آن روز به سر کار رفت. ساعت 6 عصر با اشرار درگیر شدند و طبق صبحت‌های همرزمانش برادرم اول از پشت در شروع به شمردن اشرار کرده بود که 30 نفر بودند. برادرم گفته بود اشرار یک لشکر هستند، حواستان را جمع کنید.

سپس شروع به تیر‌اندازی می‌کنند. بعد از اینکه که چند نفر از نیروها و خود برادرم زخمی می‌شوند به همرزمانش می‌گوید: بچه‌ها اسلحه خود را روی سنگ بگذارید و تیراندازی کنید، نگذارید بفهمند که ما زخمی شده‌ایم وگرنه جسور می‌شوند و حتی از ما جنازه‌ای هم نمیگذارند.

بعد از یک ساعت مقاومت و ترکش‌های زیادی که به بدن شهید اصابت کرده بود، اشرار مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند و 2 تن مواد منفجره تی‌ان‌تی از آنها برجای می ماند.

 

 متاهل یا مجرد

متاهل بود

 

 فرزندان

دو فرزند داشت. بنام فاطمه و محمدرضا. دخترش 9 سالش بود، پسرش هم 6 سال داشت.

 

 خواهر و برادر

سه تا برادر، دو تا خواهر

 

 فعالیت

تحصیلاتش را در شهر زاهدان سپری کرد. دیپلم نقشه‌کشی داشت. با توجه به اینکه عشق فراوانی به نظام مقدس جمهوری اسلامی داشت، استخدام نیروی انتظامی شد. در حین اینکه مشغول به کار بود، آزمون کنکور داد و در رشته حقوق مشغول به تحصیل شد. از همان دوران راهنمایی عضو بسیج بود. یکی از اعضای فعال بسیج بود. در همه قسمت‌های بسیج فعالیت داشت. بخاطر عشق و علاقه‌ای که به نظام داشد استخدام نیروی انتطامی شد.

 

 اخلاق

اخلاق و رفتارش واقعا مثال‌زدنی بود. واقعا مهربان و دلسوز بود تا جایی که دوست داشت به دیگران کمک کند. به والدینش بی‌احترامی نمی‌کرد. والدینش هم از او راضی بودند. احترام به بزرگترها بارزترین اخلاق و ویژگی برادرم بود.

 

 صله رحم و مسافرت

همیشه وقتی مرخصی می‌گرفت، سعی می کرد یا مشهد مقدس برود یا قم، طوری هم برنامه‌ریزی می‌کرد که مثلا شهادت حضرت فاطمه (س) یا مناسبت‌های دیگر به این دو مکان مقدس برود حتی موقع استراحتش صله رحم را رعایت می‌کرد و به خانه بزرگترها و اقوام می‌رفت.

 

 احترام به پدر و مادر

پدر و مادرمان مسن بودند و اگر می‌خواستند دکتر یا شهرستان بروند همواره پا به پای آنها می‌رفت.

هیچ وقت بی احترامی از برادرم نسبت به پدر و مادر ندیدم. همین که پدر و مادرم همیشه ازش راضی بودند. همیشه هر چیزی پدر و مادرم می‌گفتند، می‌گفت چشم. تا جایی که میتوانست برایشان کوتاهی نکرد. برادر بزرگم هم نظامی بود. هر زمان از سر کار می‌آمد، اول خدمت پدر و مادر می‌رفت و می‌گفت: مادر، پدر کاری چیزی در زاهدان هست، من برایتان انجام بدهم. یعنی هر موقع شب پدر و مادرم بچه‌ها را صدا می‌زدند، اولین کسی که خدمت پدر و مادرم می‌رسید، جواد بود. پدر و مادرمان که همیشه از برادرم راضی بودند. بعد از شهادتش خیلی بی قراری و گریه کردند، به طوری که پدرم هر موقع اسم شهید و می‌شنید شروع می‌کرد به گریه کردن و مادرم دچار افسردگی از دست دادن شهید جواد شد.

 

 خاطره

یکی از خاطراتی که من از شهید دارم به عنوان خواهر شهید و کوچکترین عضو خانواده که خیلی هم برایم زیبا و قشنگ بود، وقتی می‌خواست برای کارهای استخدامی‌اش یا هر کار دیگری برود، می‌گفت: من هر وقت خواستم از خانه بیرون بروم، مرا از زیر قرآن رد کن و جلوی من بایست چونکه می‌خواهم اولین کسی که می‌خواهم وقتی از در بیرون بروم ببینم، تو باشی چون آن روز برایم واقعا خوب است و خوش‌یمن است. خاطراتش هیچ وقت از یادم نمی‌رود.

برادرم واقعا نمونه بود. چند ماه قبل از شهادتش من در خانه پدرم بودم. به من گفت این هفته که بیایم حتما به خانه شما می‌آیم. واقعا دوست داشتنی بود. واقعا یکی از برادرهایی بود که هر صبح به من زنگ میزد اگر صبح نمی‌توانست زنگ بزند حتما بعد‌ازظهر زنگ می‌زد و از حال و احوال من خبری می‌گرفت و من هم همینطور همیشه با او تماس می‌گرفتم. منطقه‌ای هم که مشغول بکار بود، آنتن نمی‌داد. در منطقه لار که شهید شد، خیلی درگیری اتفاق می‌افتاد. پدر و مادرم هم همینطور بودند. هر روز به جواد زنگ می‌زند. گوشی همیشه دست‌شان بود که برادرم یک جایی برود و گوشی آنتن بدهد تا بتوانند با او صحبت کنند. شهید همیشه در کنارم بود. راز دلم و یا صحبتی اگر داشتم یا یه کاری می‌خواستم انجام دهم به اولین کسی که می‌گفتم جواد بود. هر اتفاقی خوب یا بد بود از او کمک می‌خواستم چون من بچه کوچک بودم همیشه مرا نوازش می‌کرد. واقعا برادر نمونه و دوست‌داشتنی بود.

 

 خاطره

از کمک کردن به دیگران و زیر دستانش خیلی خوشحال می‌شد. خاطره‌ای که یکی از سربازانش که بچه مشهد است، تعریف می‌کرد و هنوز هم بعد از چند سال بر سر مزار شهید می‌آید، می‌گفت: در اوج سرمای زمستان یک نیمه شب خبر درگیری به ما دادند و ما با عجله راه افتادیم و من کاپشن نظامیم را یادم رفت که بپوشم وقتی به آنجا رسیدم، شهید متوجه شد و کاپشن خود را درآورد و به من داد و می‌گفت تو سرباز هستی، مریض نشوی آنقدر از خودگذشتگی داشت.

 

 معنویات

 با ایمان بود. همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند. حتی در سخت‌ترین شرایط کاری که داشت. همرزمانش تعریف می‌کنند جواد در ماه مبارک رمضان با آن گرمای شدید لار و در زمستان که در منطقه برفی بودند، روزه می‌گرفت. با آن گرما شال خودش را خیس می‌کرد و روی سرش می‌گذاشت و به تنهایی به گشت‌زنی می رفت که دوستانش اذیت نشوند.

جواد روز خودش را با خواندن آیه الکرسی، دعای توسل، زیارت عاشورا و صدقه آغاز می‌کرد و همیشه دوست داشت در مراسم عزاداری بخصوص مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین (ع) شرکت کند که همین مسئله باعث شد شهادتش در آستانه ماه محرم قرار بگیرد.

 

 علاقه به رهبری

خیلی علاقه داشت با اینکه در منطقه لار بود و درگیری زیاد بود، کارش هم درست شد که به حفاظت بیاید ولی می‌گفت من دوست دارم اینجا خدمت کنم، من اینجا چیزهایی می‌بینم که باید اینجا باشم. پدرم همیشه ناراحت بود که جواد در منطقه لار است ولی برادرم می‌گفت نه من دوست دارم اینجا خدمت کنم. پدر من چیزهایی می‌بینم که اگر ما نباشیم مملکت به دست چه کسانی می‌افتد. علاقه خاصی به حضرت آقا داشت و یکی از آرزوهایش دیدن حضرت آقا بود.

 

 دیدگاه شهید نسبت به ترک محرمات

اگر جایی بود که غیبت می کردند، آنجا را ترک می‌کرد. خیلی ناراحت می‌شد اصلا دوست نداشت در آن جمع باشد که غیبت بشنود. اگر کسی در مورد کس دیگری حرف می‌زد آنجا را ترک می‌کرد.

 

 اهمیت حجاب

همیشه تاکید می‌کرد حجاب‌تان را رعایت کنید. حتی به من که کوچیک بودم تاکید می‌کرد و می‌گفت دوست دارم واقعا نمونه باشید و همینطور هم بود یعنی توصیه‌هایی که به ما می‌کرد واقعا خوب بود. می‌گفت حجاب زن باعث آرامش می‌شود به ما، به همسرش و حتی به دخترش توصیه می‌کرد و روی حجاب تاکید داشت. از سفارشات شهید در مورد حجاب این بود حجاب گوهر زن است و حجاب باعث آرامش زن می‌شود.

 

 کمک به نیازمندان

کمک به نیازمندان یکی از کارهایشان بود. هر ماه قربانی می‌کرد و به فقرا می‌داد. در ماه مبارک رمضان به نیازمندان افطاری می‌داد. اگر نیازمندی در اقوام یا اطرافیان می‌دید، طوری کمک می‌کرد که آن طرف ناراحت نشود. مبلغ ناچیزی را به آنها می‌داد.

 

 حضور و برکت معنوی شهید

بله بارها پیش آمده بود که مشکلی برایمان پیش آمده؟، گفتیم شهید تو پیش خدا آبروداری دعا کن هر چی خیر و صلاح است پیش بیاید و خوب هم درآمده است. همیشه که متوسل شدم به شهید نتیجه خوبی گرفتم. حتی خانواده، حتی فامیل افتخار می‌کنند که چنین شهیدی دارند چون واقعا کارهایی که شهید انجام دادد برای ما باعث افتخار است. فامیل هم علاقه شدیدی به شهید داشتند.

 

 آرزوی شهید

یکی از آرزوهایش دیدن حضرت آقا و دیگری سلامتی پدر و مادر بود. همیشه می‌گفت خدا هیچ وقت پدر و مادرم را از من نگیرد. همیشه آرزوی سلامتی بچه‌هایش را داشت و همیشه می‌گفت خدایا من باشم و ببینم به جا و مقام و مرتبه‌ای برسند ولی متاسفانه اینطور نشد.

 

 خودش فکر می‌کرد شهید شود یا خانواده فکر می‌کردند شهید شود

هیچ وقت از کارش تعریف نمی‌کرد که آنجا آنقدر درگیری است ولی ما از گوشه و کنار می‌شنیدیم که آنجا خطرناک است و خیلی می‌ترسیدیم که شهید آنجاست و همیشه روز ما با ترس بود ولی اینکه یک زمانی فکر کنیم برادرمن شهید می‌شود اصلا به هیچ عنوان فکرش را نمی‌کردیم.

 

 حال و هوای روزهای آخر

قبل از اینکه برادرم به شهادت برسد، خانه پدرم بود و اصرار داشت که پدر و مادرم را به خانه خودش ببرد. یک جورهایی انگار مرگ خبرش کرده بود. همه اعضای خانواده را ملاقات کرد حتی شده تلفنی، حتی شده حضوری.

 

 خبر شهادت

درگیری آنها با اشرار ساعت 6 عصر بود و ساعت 9 شب به ما اطلاع دادند. به برادرم کوچکم اطلاع دادند شهید حالش بد است خودتان را با بیمارستان تامین اجتماعی زاهدان برسانید. جواد در محلی که به شهادت رسیده بود با اورژانس ایست و بازرسی کوله سنگی او را به بیمارستان رسانده بودند. از شدت خونریزی که داشته است تنش سفید شده بود یعنی تا آخرین قطره خونش جنگیده بود.

 

 مراسم تشییع پیکر

خیلی خوب بود. نیروهای ناجا خیلی زحمت کشیدند. خیلی باشکوه بود. خیلی با تشریفات برگزار کردند. تمام مقامات استانی، فرماندهان استانی و حتی فرمانده وقت مرزبانی ناجا سردار رضایی حضور داشتند. مخصوصا فرمانده مرزبانی ناجا در منزل پدری شهید خیلی از او تعریف می‌کرد و عنوان کرد شهید جواد مثل پسرم بوده و من فکر می‌کنم پسر خودم شهید شده است، شهید جواد برای ما فرماندهی استان در منطقه لار همانند یک لشکر بود.

 

 وقتی دلتنگ شهید می‌شوید چکار می‌کنید

من خیلی دلتنگش می‌شوم. من اکتفا نمی‌کنم که فقط پنج شنبه‌ها بر سر مزارش بروم. هر روز که می‌خواهم به محل کارم بروم حتما فاتحه‌ای برای شهید می‌فرستم و بعد می‌روم. قبل از اینکه برادرم شهید شود به گزار شهدا می‌رفتم اما الان که برادرم شهید شده است هر روز می‌روم تقریبا یک روز در میان سر خاکش می‌روم. دلتنگی ما هیچ وقت کم نمی‌شود چون جای خالی‌اش در خانه ما همیشه هست.

 

 بر سر مزار شهید می روید چه احساسی دارید

حس می‌کنم جواد آنجا ایستاده و به حرف‌هایم گوش می‌دهد یعنی من هر اتفاقی برایم بیفتد از کارهایم برای شهید می‌گویم و فکر می‌کنم کنار من ایستاده و گوش می‌کند.

 

 خواب

من خودم متاسفانه خواب ندیدم ولی پدر و مادرم از بس برای شهید بیقراری می‌کردند، در خواب پسر خاله ام که روحانی بود، آمد و به او گفته بود لباس‌های نظامی مرا به مادرم بدهید تا شب موقع خواب زیر سرش بگذارد و انگشتر مرا که موقع شهادت دستم بوده به پدرم بدهید تا دستش کند تا آرامش پیدا کنند.

 

 تاثیر شهادت شهید

بله خیلی از فامیل دیدگاه‌شان را بر پایه شهید ساختند و شهید را الگوی خودشان قرار دادند. در فامیل افرادی هستند که می گویند کاش ما هم مثل شهید می‌جنگیدیم، ما هم دوست داریم مثل شهید آبرو داشته باشیم پیش خدا و بنده خدا. واقعا لیاقت شهید بودن را داشت.

 

شهدا مرتبط :

شهيد جواد باقری

دیدگاه های شما :


کدامنیتی